مصاحبهکننده میپرسد: "اگر بخواهی خودت را با یک کلمه، فقط یک کلمه، معرفی کنی، چه میگویی؟" و من را مدتی به خود فرو میبرد. به مهارتها و استعدادهایم فکر میکنم، و به علاقهها، دلخوشیها، و سرگرمیها. به مسیر سی و چند ساله زندگی برمیگردم و دستاوردها، بردها، باختها و تجربههای ویژه آن را مرور میکنم. همه را میگردم به دنبال کلمهای که بتواند من را خلاصه کند.
اولین چیزی که میدانم، آن هم به یقین، این است که چقدر تاثیر پذیرفتهام؛ آنقدر که خودم را جدا از مسیری که آمدهام و همسفرهای این مسیر نمیتوانم تصور کنم. من انعکاسی هستم از همه تجربهها و کسانی که در مسیر زندگی سر راهم قرار گرفتهاند.
دومی، این است که چقدر همه چیز اتفاقی به نظر میرسد؛ تولد در این خانواده و کودکی به کنار، ماجراهای مدرسه، َآشنایی با دوستان، قصههای دانشگاه و کارهای مختلف و همه اینا، به راحتی میتوانست اینی که الان هست نباشد. و آن وقت من هم اینی که الان هستم نبودم.
این دو را که کنار هم میگذارم، دوست دارم خودم را خوشاقبال(یا همان خوششانس) بنامم.